ایلیا جووووووونایلیا جووووووون، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره

ایلیا بلا گل پسر یکی یدونه دنیای ما

برگزاری اولین تولد ایلیا جووون

گل پسرم بالاخره تو روز جمعه مورخه 25/11/92  با 3روز تاخیر واسه مریض شدنت ، تولدت تو خونمون برگزار شد  که خیلی خوش گذشت . الان یه سری عکس از اون روزو برات میذارم   اولین عکس ، عکس کیک تولدته که کواک کواکتو بردیم شیرینی سرا و گفتیم عینشو واست درست کنن و البته آقا بابایی یادش رفت که بگه روش بنویسن تولدت مبارک ه ه ه نیگا .....     ا ینم عکس ایلیا جوون با عرفان و فاضله و علی رضا     اینجام علی رضا و مریم جاشونو عوض کردن     اینم چندتا عکس دیگه از ایلیا         اینم عکس کادووی عمه محدثه، همونی که تو خیلی دوسش داری کاکا...
28 بهمن 1392

تولد 1 سالگی ایلیا جوووون

گل پسر قند عسل تولدت مبارک . ان شاالله 1000000 ساله شی مامانی فدات       قرار بوده دیشب واست تولد بگیریم اما ناز مامانی گلوش آنژین کرده و بیحاله . جشنت شده واسه جمعه تا سرحال بشی و همه چی بهت بچسبه ILIYA     ...
22 بهمن 1392

اولین برف

نانازم ، شرمنده از دیر اوومدن آخه این سری که اینجا برف اومده باعث افت فشار گاز شد و بیشتر قسمت ها مثل ما با قطع شدن گاز واسه چند روز مواجه شدیم آخه آمل از لوله انتقال گاز یکم فاصلش زیاده و مجبور شدیم بریم خونه عزیزت . واسه همین نشد عکس هایی که ازت گرفتمو بذارم و الان این کارو انجام دادم . نیگاه   این عکس از حیاطمونه که کم کم داره برف میشینه . درخت حیاط شده عین کیک     اینجا قبل اینکه ببرمت پیش برف یکم برف اوردم تو خونه که داری باهاش بازی میکنی تو کتری پر برفه نیست که برف رو دیش بشینه دیگه نمیشه تلویزیون دید منم آب گرم بردم ریختم رو دیش و واسه پسرم برف اوردم     ا نقدر با برفا بازی کردی ...
22 بهمن 1392

تجربه و عبرت گرفتن ایلیا جوووون

عسلکم ، از وقتی دستت به بخاری خورده خیلی ترسیدی و دیگه نزدیک بخاری و شومینه نمیشی و هرکیم نزدیکش ببینی داد میزنی میگی بووو بووو خلاصه عبرتی شده واست که  دیگه حتی سمت دیگ داغ و کتری هم نمیری .هرچند که خداروشکر دستت آسیب ندید اما این تجربه  باعث شده تا بیخیال چیزای خطرناک شی و حالا خیالم آسوده تر شده . نانازم اون دفعه یادم رفت بنویسم که پسرم بابای هم میکنه البته دست تکوون دادن که واسه چند ماه پیشته اما الانا که از در بری بیرون میگی  بابای . امروز آقا بابایی و ایلیا جوون رفتن باهم یه دور کوچول زدن و برگشتن .بعدش بابایی یه چندتا عکس از نازم گرفته که  الان میبینیش .   این عکسارو بابایی گرفته و مامانی هم م...
27 دی 1392

پایان 11 ماهگی

عسلک مامانی امروز 11 ماهت هم به سلامتی تمام شده و پا به 12 ماهگی گذاشتی ماهگردت مبارک عسل . الانا میتونی راحت راه بری اما انگار یه کم ترس و استرس داری که با احتیاط میری مامانی فدات شه .خیلی خطرناک شدی اگه بهت بگن سمت چیزی نرو با سرعت هرچه بیشتر میری و در نهایت برمیگردی با لبخند یه نگاه میندازی .دیروز که خونه مادرجوون بودی دوییدی رفتی سمت بخاری همین دستت بخاریو لمس کرد گرفتمت خداروشکر چیزیت نشد و فقط سر چندتا انگشتت یه کوچول قرمز شده و باعث شدی که دیروز کلی واست اشک بریزم . فدای سرت اما خداروشکر که چیز مهمی نبود امیدوارم واست عبرت بشه و دیگه اون سمت نری عسلکم. راستی دوتا مروارید جدید هم به صدف نازت اضافه شده . البته فکر کنم دوتا آسیاب هم دا...
22 دی 1392

ایلیا جوووون و تماشای قو

نازپسرم ، آخر هفته پیش منو تو و بابایی به همراه آقاجوون اینا و بابابزرگ اینا با هم رفتیم به یه رووستایی تو شهر سرخرود به نام وزرامحله (vezra mahale ) واسه تماشای قو. آخه هرسال همین وقت کلی پرنده به همراه قو ها مهاجرت میکنن و میان اونجا و از اونجایی که شما هم خیلی پرنده هارو دوست داری باهم رفتیم تا عسل مامانی برای بار اول قو هارو از نزدیک ببینه . اونجا که رفتیم یه سره نگاهت به پرنده ها بود و یه سره میگفتی کاکا کاکا (کواک کواک ) و خم میشدی تا بری بگیریشون اما خوب نمیشد . یه چندتا عکس از اون روز میذارم اینجا. نیگاه .......     اولین عکسو از قوهای ناز میذارم     این دوتا عکس هم از نازپسر مامانی  &...
9 دی 1392

یلدای 92

ا یلیا ج وون امسال اولین یلدایی بود که با ما بودی و رفته بودیم خونه مادرجوون و آقاجوون . خیلی خوش گذشت .فقط عکس ندارم از این شب که بذارم آخه دوربینمون روشن نشد و کلی خورد تو ذوقم .البته تو هم زیاد بیدار نبودی و زود لالا کردی . ان شاالله یلداهای بعدی ........
4 دی 1392

چیزای جدید که ایلیا میگه

نانازم یه عروسک جوجه کوچولو داری که خیلی دوسش داری و مدام باهاش بازی میکنی که بهش میگی کاکا کاکا= کواک کواک ( جوجه اردک ) گل = گ و و همچنین از دیدد دیدده خیلی خوشش میاد و تکرار میکنه که نمیدونم یعنی چی ....... یکی دو روزه که یکی درمیون مامانیو که همش میگفتی ماما ، ماانی  صدا میکنی خلاصه الان شدی خدای مززززه عاشقتم نازززززم ...
4 دی 1392

11ماهگی ایلیا جوووون

ناز پسرم تو این روزا شیطنتات خیلی بیشتر شده دیگه یه جا بند نیستی الانا بهتر میتونی راه بری اگه هول نشی بیشتر از 3 مترهم خودت تنها میتونی بری . بعد راه رفتن تازه یاد گرفتی چهار دست و پا بری .خلاصه اینکه داشتنت خیلی سخت شده و من یه نفره از پست بر نمیام باید یه دونفری واسه داشتنت کمکم کنن .آخه ماشاالله انرژیت انقدر زیاده یه سره باید بازی کنی و راه بری. اینجا هم چندتا عکس ایلیا جوونو که بابایی وقتی خواستیم بریم بیرون ازت گرفته میذارم           ...
4 دی 1392